بی تو در اتاق تاریک جلوه نوازم  

بی تو ترانه های مرگ برای تقدیر می سازم  

دوباره رفتن به پای چوبه دارها 

برای زنده بودن دست و پا زدن ها 

همواره نشستن پای کرسی تاریخ  

دیدن سرنوشت درخت سرو و کندن از بیخ 

مرا با خود تنها گذاشتن و خیال و رویا 

مگر رویا تواند تحقق آورد خواب زیبا 

عادت کرده ام گوش دهم به حرفهای بی پایه 

یا که سر نهم بر دستهای مردم بی مایه 

زمان را گر در دستم گذارند، می فشارم بی رحمانه  

که ره برم این صد هزار سال را به یکباره!