-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 07:25
دلم می خواست دلیلی برای زنده بودنم پیدا نمی کردم ** تا عذاب وجدان بیهودگی هام کمتر بشه.. **برای نخستین بار، نبودنت را آرزوست!
-
دلیل
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 16:13
گاه ثابت کردن ِ چیزهایی که دارم سخت است حتیٰ دوستت. پ.ن : از وبلاگ یک دوست . هنوز اجازه نداده http://1tarh.ir/ پ.ن۲: گاهی نمی شه از بعضی نوشته ها گذشت! دلم می خواست زاده من بودن.. پ.ن.ن: دوبار پی در پی که نوشته های خودم نیست! تازه اینو فهمیدم! lol!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 11:06
همیشه نوشته ها از نویسنده ها بهترند... باید به همان ها بسنده کرد! پ.ن: /http://ranitidine.blogspot.com
-
...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 11:06
انسان بازتاب عکس خودش را روی شیشه ویترین مغازه ها نگاه میکنه ولذت میبره ولی سگ یا گربه بیمار و گرسنه ای را که گوشه کوچه چمباتمه زده و با چشمان مظلوم منتظره تا دست مهربانی به سرش کشیده بشه نمیبینه و اگر هم چشمش بیافته بی اعتنا سرش را بر میگردونه و رد میشه.
-
نمی آیی!!!؟؟؟
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 11:03
حرفم تویی! حالا فهمیدی که چرا حرفم نمی آید!؟ پ.ن۱ :برای دوستی که نمی داند دوستم است! پ.ن۲: خوشحالم که اینجا نمی یای وگرنه مجبور بودم سرقفلی اینجا رو به نامت کنم... پ.ن۳: هرچند که هست... پ.پ.ن: بلاخره نظرات رو باز کردم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:59
این روزها حال دلم بدجور خراب است به کدامین ترجیع بند دلم دل خوش داشتی این بینوا کم تقصیر نیست! ریش و قیچی دست اوست دوخته ها را بریده ! برایم خیال زندگی دیگر چیده ... این روزها حال دلم بدجور خراب است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:58
به نظر من وبلاگی که نشه توش از کلمات رکیک استفاده کرد، باید درش را تخته کرد!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:55
یه جوریم ! انگار تفاوت زمانی و مکانی با خودم دارم! اصلاْ هم دلم برات تنگ نشده!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:51
خدایا ! آب دستته بذار زمین که یه کاره فوری پیش اومده!!!اومدی!؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:48
ساعتها را بگو بخوابند بیهوده زیستن را نیازی به شمارش نیست... پ.ن: نوشته ای از یک دوست قدیمی! حیف که لینک نداره ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:43
بی تو در اتاق تاریک جلوه نوازم بی تو ترانه های مرگ برای تقدیر می سازم دوباره رفتن به پای چوبه دارها برای زنده بودن دست و پا زدن ها همواره نشستن پای کرسی تاریخ دیدن سرنوشت درخت سرو و کندن از بیخ مرا با خود تنها گذاشتن و خیال و رویا مگر رویا تواند تحقق آورد خواب زیبا عادت کرده ام گوش دهم به حرفهای بی پایه یا که سر نهم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:43
چرا تجربه رو تجربه میکنیم ؟؟!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:42
عزیزم!به دنیا لبخند بزن . . . . . . . . تا دنیا هم به ریشت بخنده !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:42
خدایا!بهتر نیست این معادلات ایکس و ایگرگیتو اول حل کنی بعدا بفرستی این پایین ؟!!!
-
...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:41
خدایا همه دیوارها رو امتحان کردم، پس اون دیوار مخفیهات کجان؟ کلید زیر کدوم سنگه؟ چرا دیوار نمیره عقب ، برم یه شربت سبز بخورم، جونم بالا بره؟ خدا جون، میخوام برم مرحله بعد . این مرحله خیلی سخته! هی میسوزم از اولش میاد! از بس رفتم دیگه حفظ شدم. تا اینجاشو چشم بسته میام. همه رو میکُشم! ولی همینکه اینجاش میرسم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:41
کی بود پینوکیو رو آدم کرد ؟!! شاید بتونه منم آدم کنه !!! آدم هم نیستم که دلم خوش بشه به سیب خاطرهات !!!!
-
زندگی...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:41
زندگی مثل یه ظرف آجیل میمونه ! هر چقدرم باهاش حال کنی یه بادوم تلخ کافیه تا دخلتو بیاره ... پ.ن :یادم نیست اینو کجا خوندم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:39
- این چه تراز کردنیه آخه! از قدیم گفتن : خشت اول را چون نهاد معمار کج! / تا ثریا میرود دیوار کج / - خب ! پس خشت بعدی رو از ثریا به بعد میذارم ! شاعر اطلاعات تا ثریا رو داده ! از اونجا به بعد شاید صاف بره ! ملتفتید ؟!!
-
مکالمه فلسفی!
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:37
ببخشید استاد، شما آب و فاضلابم درس میدین؟ آره جانم، پس چی؟ من خوراکم فاضلابه !!!! سوالتو بگو ؟!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:36
- میدونی چیه عزیزم ؟!این دوباره های کذایی نمیذاره من توی امتحان درس عبرت نمره قبولی بگیرم !دیگه دارم مشروط این زندگی میشم ... آخه چرا ؟! - از خریتته عزیزم ! خب حالا دیگه چه خبر ؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:33
بله؟ سلام مامان،من الان سیدخندانم. توی ترافیک گیر کردم،دارم میام جونم؟ سلام مامان، من رسیدم هقت تیر .دارم میام الو... مامان سلام،الان توی طالقانیم، زود می رسم مامان سلام! سالمم بابا سالمم! رسیدم سه راه! دیگه دارم می رسم مامان! کلانتری کدومه؟ نه بابا!تصادف چیه؟! بابا سر کوچه م الو!مامان، درو وا کن دم درم الان ببینم!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:32
من فلسفه نمی دانم. به زبان خودم مرا قانع کن می توانی؟
-
ت!
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:30
ت: مثل ت نهایی مثل ت و مثل ت ویی که ت نهایی منو پر می کنی. مثل خدا . خدا یی که همه حروف الفبا مال خودشه. مثل خدا یی که از بس بزرگـــــــــــه ت وی ت نهایی یه فسقلی مثل من جا نمی شه! میدونی دارم به چی فکر میکنم ؟! به اینکه دفعه پیش که مردم ، خدا کاملا ریست ام نکرده ، هنوز یه چیزایی از زندگی گذشتم یادم مونده ، هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:30
این روزا مترسکها هم با کلاغها همدست شدن ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:29
راستی ! حالا که روز روزمونه بذار بگم اگه روزی بین موندن و رفتن شک کردی حتما برو!!!بدون معطلی!!!بدون هیچ فکری چون نباید کار به شک میکشید که حالا بخوای فکر کنی یا نکنی از همون لحظه شکت کار دیگه تمومه ... آخه اون روز به تمام تقدساتم شک کردی ... به تمام من ! آره ! تو به تمام من شک کردی . پس دیگه بهانه ای نداری واسه فکر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:28
سقوط اجسام سنگین باعث دلگرمی جاذبه میشه" حالا کی گفته که این تویی که باید دلگرمش کنی!؟ببینم؟ مگه وزنت چقدره !!!؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:26
در پایان هر حرفم هر کلمه ام بادام تلخی روییده من با تلخی هایم می رویم و این افتخاری نیست . . . . بگذر و با دست خالی بگو : "باغ فلانی اصلا بادام نداشت "
-
زیر گنبد کبود...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:16
یکی بود ، اون یکی هم بود . . . . . . . . خب همین دیگه ! همه بودن دیگه ! منتظر چی هستی !!!؟؟؟
-
اینم یک وبلاگ دیگه ! بازم همون ناشناس شدم D:
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 10:11
وای که چقدر خوشمزه اننننننننننننننننن این میوه های قرمز کوچولوی دون دون هرمی شکل رو میگم ! آخ که چقدر مزه ی آدامس توت فرنگی میدن! شاید واسه همینه که خیلی دوسش دارم